اونروز میگم تهران قبول نشم یه سال دیگه میخونم

بابام میگه نخیر میری سربازی میای یجا استخدام میشی بعد

میگم اولا که من درسمو میخونم

دوما خدمت بسیار مقدس سربازی بمونه برای بعد

سوما این همه درس نخوندم که کارمند این دولت بخوام بشم هر روز لنگ حقوقم باشم

میخونم و میرم و تمام

مامانم میگه چی هی میرم میرم راه انداختی؟!

تا من اجازه ندم هیچ جا نمیری

خندیدم

گفتم من میرم شما ها هم میتونید بیاید میتونید بمونید

ولی من تو مملکتی که حتی سر نون شبت باید نگران باشی نمیمونم

تو مملکتی که گوشت یهو از ۳۰ میشه ۱۳۰ نمیمونم

تو مملکتی که دلار از ۴ میشه ۲۴ نمیمونم

تمام این حرف هارو داشتم با خنده میگفتم

خنده به همون اجازه

--------------------------------------------------

اون لحظه دخترایی رو درک کردم که واسه مسیح فیلم میفرستادن و از آزادی میگفتن

+موزیک باکس آپدیت شد


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دنیای درختان اموزش و معرفی بازی ها Army-fanfic Bill Anita به یاد حضرت نوح علیه السلام طراحی داخلی و دکوراسیون Joshua قیمت فرش ماشینی کاشان